سفرنامه عرفان گلی
منو عرفان بابا علیرضا روز عید فطر به دعوت اقا امام رضا حرم بودیم البته با خانواده بابایی.سفر خوبی بود دعای کمیل توی حرم امام رضا و درد دل باهاش حسابی سرحالم کرده بود گردش وکوه نوردی توی کوه سنگی وتفریح وخرید بازار رضا منو از تنهاییهام دور کرد برگشتنی هم از خانواده بابایی جدا شدیم وبا ماشین عمو حمید عرفان گلی رفتیم شاهرود دیدن مامان بزرگم شب رو اونجا موندیم ودیدار تازه کردیم واز خاطرات گذشته حرف زدیم صبح بعد از خداحافظی از بزرگای مهربونمون به سمت تهران حرکت کردیم ساعت 5 بعداز ظهر رسیدیم خونه پدربزرگ عرفان بعد از چند ساعت استراحت به سمت خونه باباجونی حرکت کردیم و بعد از چند ماه انتظار مامان وبابامو دیدم و دلی از عزا دراوردم .یک شب رو اونجا بودیم وبخاطر اینکه بابایی باید عازم برگشتن به خونمون میشد برگشتیم خونه بابابزرگ وبعد از دوروز بابایی رو راهی کردیم سمت وطن اجباری.من موندم وعرفان گلی با کلی تنهایی ودل تنگی نمیدونم چرا خدا همه رو باهم برای من نمیخواد یا باید از خانواده ام جدا باشم یا از همسری خدارو شاکرم که عرفان همیشه کنارمه و از خود خدا میخوام که این دوری وغربت اجباری رو زودتر تموم کنه وما هم از این تشویش و بلاتکلیفی در بیاییم هرچند دوری مزیت های زیادی هم داره که نمیشه منکرش شد وهمین باعث شده بطور جدی به برگشتن فکر نکنیم.
بعد از یک هفته که از برگشتن مشهدمون میگذشت اومدیم خونه باباجونی و اماده رفتن به عروسی پسرعموم شدیم 22 مرداد رفتیم جشن حنابندون که توی باغی بود که حنابندون خودم بود کلی خوش گذشت وخاطرات زنده شد فردا شب هم رفتیم عروسی که البته بخاطر بداخلاقی های اقا عرفان منو عرفان و مامان جونی ساعت 9 رسیدیم به تالار.
الانم که دارم این پست رو مینویسم دو روز عروسی گذشته و مهمونا رفتن وعرفان که کلی بهش خوش گذشته بود بخاطر بچه هایی که دورو برش بودن حسابی تنها شده واز صبح داره دنبال دوستاش توی اتاق ها میگرده.
اینم چندتا عکس از سفرنامه عرفان گلی
قربون خنده هات برم که توی ماشین خوش اخلاقی
پسر من همیار پلیسه
فدای معصومیتت بشم من
اینم یه هندونه خوشمزه مارک دار
اینم عرفان گلی بعد از اب بازی